کد مطلب:315172 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:196

ما مراقب شما هستیم
سال 1384 بود با 15 نفر از دوستان از جمله 2 نفر روحانی بودیم از طریق خرمشهر عازم كربلا شدیم. دلیل و راهنمای ما خرمشهری بود، او 15 هزار تومان از ما گرفت تا ما را از طریق شلمچه به آن راهی كه به طرف نجف اشرف می رسد، ببرد. چند ساعتی رفتیم، نزدیك مغرب بود، گفت: آقایان! مقداری كه



[ صفحه 391]



راه پیمودید به یك جوی كوچك می رسید كه یك پل كوچك دارد، آنگاه مستقیم می روید به نجف اشرف.

ما چند ساعت رفتیم، دیگر خسته و ناامید شدیم صدای تیر و توپ می آمد. آب همراه ما تمام شد. بعد از نماز، توسل پیدا كردیم، من شروع كردم و این اشعار را خواندم. بچه ها ناله می زدند.



الهی آگهی این قلب زارم عقده ها دارد

هوای كعبه و قبر حبیبت مصطفی دارد



الهی روز و شب گریم برای زاده ی زهرا

چه سازم این دل پرغم، هوای كربلا دارد



همی خواهم ببوسم قبر سقای یتیمان را

كنار علقمه دو دست از تن جدا دارد



تا این شعر را خواندم، دیدم از سمت چپ ما صدایی می آید، و شخص عربی حرف می زند. با دوستان مشورت كردیم كه تا صبح تلف خواهیم شد. قسمت ما نبود برویم نجف و كربلا، اگر اجازه می دهید من داد بزنم و آنها متوجه ما شوند.

دوستان اجازه دادند من با صدای بلند گفتم: یا اخی العرب! طریق النجف الی أین؟

صدا آمد و گفت: صبرا صبرا.

دیدیم دو نفر آمدند گفتند: یك ساعت است، دنبال شما می گردیم.

طلبه ی جوانی بود و یكی هم شخصی بود، گفتند: ما در حرم حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بودیم: یك عالمی فرمود: فلان بیابان، عاشقان ابوالفضل علیه السلام راه نجف را گم كرده اند. نزدیك است كه به هلاكت برسند.

به احترام ابوالفضل علیه السلام اول از ما خواستند كه به نجف بیایند، به ما آب و غذا دادند، آن طلبه چند كلمه حرف زد، نزدیك اذان صبح بود، یك مرتبه مثل رعد و برق نوری زد، دیگر آنها را ندیدیم. چشم باز كردیم، گنبد آقا امیرمؤمنان علی علیه السلام پیدا بود.

مقداری استراحت كردیم و دعای امام زمان علیه السلام خواندیم، حركت كردیم،



[ صفحه 392]



یكی از دوستان به دیوار تكیه كرد و گفت: قمر بنی هاشم علیه السلام را در خواب دیدم، فرمود: ما مراقب شما هستیم، همان اشعاری را كه رفیق تو خواند، پدرم فرمود در حرم هم بخوانید.

دو ساعت از روز گذشته بود، زوار آمدند ما توسل گرفتیم، دور هم جمع شدیم در حال ذكر مصیبت بودیم، حرم یك پارچه ناله و گریه بود.

خرداد ماه 1384 سید جلال جلالی